می گویند زمانیکه سورنا سردار شجاع سپاهامپراتور ایران(ارد دوم)از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد.
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتیبه چه دلبسته بودی؟
گفت به هیچ!تنها اندیشه ام نجات کشورم بود.
پیرزن گفتو اکنون به چه چیز؟
سورنا پاسخ دادبه ادامه ی نگهبانی از ایران زمین.
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید ایا کسی هست که بخواهی بخاطرشجان دهی؟
سورنا گفت برای شاهنشاه ایران حاضرم هرکاری بکنم.
پیرزن گفت انانی را که شکست دادی برای ایندگان خواهند نوشت کسی که جانت رابرایش میدهیتورا کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد میکنند واز او به بدی!
سورنا پاسخ داد ما فدای این اب و خاکیم.مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد.من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و ان من نیستم.
پیرزن گفت وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم. و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من.
اشک در چشمان سورنا گرد امد. بر اسب نشست.سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد.
ارد دوم .سورنا و همه ی وطن پرستان ایران هیچگاه به خودفکر نکردند.اناه به سربلندی نام ایران اندیشیدندودر این راه ازپا ننشستند.
به سخن ارد بزرگ میهن پرستی هنر برازنگان نیست که ارمان انان است.
:: بازدید از این مطلب : 1157
|
امتیاز مطلب : 1056
|
تعداد امتیازدهندگان : 367
|
مجموع امتیاز : 367