نوشته شده توسط : mina

دختر جوانی چند روز قبل ازعروسی ابله ی سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و ابله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعود عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که ابله انرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

همه ی مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

بیست سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت.

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند!!!!!

مرد گفت من کاری. جز شرط عشق را به جا نیاوردم.



:: بازدید از این مطلب : 903
|
امتیاز مطلب : 303
|
تعداد امتیازدهندگان : 89
|
مجموع امتیاز : 89
تاریخ انتشار : 21 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mina

می گویند زمانیکه سورنا سردار شجاع سپاهامپراتور ایران(ارد دوم)از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد.

پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتیبه چه دلبسته بودی؟

گفت به هیچ!تنها اندیشه ام نجات کشورم بود.

پیرزن گفتو اکنون به چه چیز؟

سورنا پاسخ دادبه ادامه ی نگهبانی از ایران زمین.

پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید ایا کسی هست که بخواهی بخاطرشجان دهی؟

سورنا گفت برای شاهنشاه ایران حاضرم هرکاری بکنم.

پیرزن گفت انانی را که شکست دادی برای ایندگان خواهند نوشت کسی که جانت رابرایش میدهیتورا کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد میکنند واز او به بدی!

سورنا پاسخ داد ما فدای این اب و خاکیم.مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد.من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و ان من نیستم.

پیرزن گفت وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم. و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من.

اشک در چشمان سورنا گرد امد. بر اسب نشست.سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد.

ارد دوم .سورنا و همه ی وطن پرستان ایران هیچگاه به خودفکر نکردند.اناه به سربلندی نام ایران    اندیشیدندودر این راه ازپا ننشستند.

به سخن ارد بزرگ میهن پرستی هنر برازنگان نیست که ارمان انان است.



:: بازدید از این مطلب : 1053
|
امتیاز مطلب : 933
|
تعداد امتیازدهندگان : 341
|
مجموع امتیاز : 341
تاریخ انتشار : 18 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mina

شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده

ویکتور هوگو:کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یادآوری کن که او را دوست داری!!!!!!!!!!!

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت

دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است

دانشجوی حسابداری : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست

دانشجوی ریاضی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن

دانشجوی کامپیوتر : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، از دستور کپی - پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که دیلیت اش کنی

دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن... نگران نباش بر می گردد

دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن .... اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن

دانشجوی شکاک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ....اگر برگشت ، از او بپرس " چرا " ؟

دانشجوی صبور : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ....اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد

دانشجوی رشته صنایع : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، باز هم به حال خود رهایش کن ، این کار را مرتب تکرار کن.......



:: بازدید از این مطلب : 737
|
امتیاز مطلب : 246
|
تعداد امتیازدهندگان : 76
|
مجموع امتیاز : 76
تاریخ انتشار : 10 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mina

 

نمي دانم چرا وقتي تو را مي بينم قلبم به تپش مي افتد!
 
نمي دانم چرا وقتي صدايت را مي شنوم آرام مي گيرم
 
نمي دانم چرا وقتي خاموشي زمانه دير مي گذرد
 
نمي دانم چرا هميشه دلم مي خواهد با تو باشم

نمي دانم چرا وقتي تو را مي بينم قلبم به تپش مي افتد!

 

نمي دانم چرا وقتي صدايت را مي شنوم آرام مي گيرم

 

نمي دانم چرا وقتي خاموشي زمانه دير مي گذرد

 

نمي دانم چرا هميشه دلم مي خواهد با تو باشم

 

نمي دان چرا جز نام تو چيزي بر لب ندارم

 

نمي دانم چرا مي خواهم پروانه ات باشم

 

نمي دانم چرا وقتي چشمانم را مي بندم جز صورت زيباي تو چيزي نمي بينم

 

فقط مي دانم كه با تمام وجود دوستت دارم و عاشقتم 

 
نمي دان چرا جز نام تو چيزي بر لب ندارم
 
نمي دانم چرا مي خواهم پروانه ات باشم
 
نمي دانم چرا وقتي چشمانم را مي بندم جز صورت زيباي تو چيزي نمي بينم
 
فقط مي دانم كه با تمام وجود دوستت دارم و عاشقتم 

 



:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 165
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55
تاریخ انتشار : 5 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mina

شاید انروز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینطور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس تا نیایید مهدی(عج) زندگی دشوار است.



:: بازدید از این مطلب : 795
|
امتیاز مطلب : 184
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : 5 / 7 / 1389 | نظرات ()